جدول جو
جدول جو

معنی خانه خانه - جستجوی لغت در جدول جو

خانه خانه
خانه به خانه، دارای خانه های متعدد، دارای شکل های چهارگوش مانند صفحۀ شطرنج
تصویری از خانه خانه
تصویر خانه خانه
فرهنگ فارسی عمید
خانه خانه
(نَ / نِ / نَ / نِ)
تخلخل. متخلخل. سوراخ سوراخ. (ناظم الاطباء) ، بسیاربسیار. (آنندراج) :
ز گیسو نافه نافه مشک می بیخت
ز خنده خانه خانه قند میریخت.
نظامی.
با مظهری امروز بویرانۀ خویش
بودیم بفکر دل دیوانۀ خویش
ابر کرمی موج زد و پر کردیم
از مدح تو خانه خانه کاشانۀ خویش
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
، حجره حجره. (ناظم الاطباء). با خانه های متعدد. چون: ’صفحۀ شطرنج و نرد خانه خانه است’، یعنی به اجزائی غالباً مربع و متساوی قسمت شده است، شطرنجی شکل، خانه بخانه:
شهرشهر و خانه خانه قصد کرد
نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
خانه خانه
سوراخ سوراخ، خانه های متعدد
تصویری از خانه خانه
تصویر خانه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
خانه خانه
شطرنجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خان خانی
تصویر خان خانی
ویژگی مملکتی که در هر قسمت آن خان یا امیری حکمرانی می کند، ملوکالطوایفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخته خانه
تصویر اخته خانه
جایی که اسب ها را اخته می کردند، طویله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامه خانه
تصویر جامه خانه
جایی که در آن جامه های دوخته و نادوخته را نگه داری می کردند، رخت خانه، انبار البسه، برای مثال پشمینه پوش خرقۀ سالوس تا نسوخت / از جامه خانۀ کرمت خلعتی نیافت (کمال خجندی - لغتنامه - جامه خانه)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ یِ)
برج سرطان. رجوع به خانه ستاره شود
لغت نامه دهخدا
(نْ نُ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 24 هزارگزی خاوری قره آغاج و 26 هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل دارای 163 تن سکنه که شیعی مذهب و ترک زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی و جاجیم بافی است. راه این ده مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ملوک الطوایفی، رجوع به ملوک الطوایفی شود، هرج و مرج
لغت نامه دهخدا
(خاصْ صَ / صِ)
لقبی که بحلاق و گرای خاص شاه یا حاکمی می دادند. لقب حلاق شاهی یا امیری. لقب حلاق و سلمانی سلاطین قاجار
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نَ / نِ)
دارالرضاعه. شیرخوارگاه
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ نَ / نِ)
اصطبل. طویلۀ اسبان. جائی که گاو و اشتر و امثال آن در آن اخته کنند:
خفته در اخته خانه بغلت
دوش بر دوش صد قطار شپش
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ نَ / نِ)
قید تکرار:
اندک اندک بهم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار.
سعدی.
، یک یک. یکی یکی. مجزی به افراد جدا از یکدیگر: محبب، حبه حبه:
در پلۀ ترازوی اعمال عمرما
طاعات دانه دانه و عصیان تنگ تنگ.
سوزنی.
تیغ حصرم رنگ و بر وی دانه دانه چون عنب
پخت گردون زان عنب نقل و ز حصرم توتیا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ نَ / نِ)
دانگانه. اسباب و کالا و متاع دنیوی باشد. (برهان). رجوع به دانگانه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تِ نَ / نِ)
جایی است که پیران ناتوان و بیمار درمان ناپذیر و کودکان بی کس را در آن نگاهداری می کنند، بیمارستان در تداول ترکان عثمانی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ نَ / نِ)
محل خزینه، گنج خانه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ خَ بَ / بِ)
خانه خراب. خانه ویران. خانه مخروبه، دشنام گونه ای است که به خانه ای اطلاق میشود. چون: برو بابا این خانه خرابه این همه حرفها را ندارد
لغت نامه دهخدا
(نِ خُ رَ)
ده کوچکی است از دهستان سورمق بخش مرکزی شهرستان آباده، واقع در 66 هزارگزی جنوب خاوری آباده و کنار شوسۀ اصفهان به شیراز. دارای 42 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ / دِ)
دختری که از وقت ازدواجش گذشته و هنوز شوهر نکرده است، دختر بشوی نرفته
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نَ / نِ)
قسمی مروارید بزرگ است که به بیضه ماند. (از الجماهر بیرونی ص 129)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ / دِ)
خانواده. (ناظم الاطباء). رجوع به خانواده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ نَ / نِ)
می خانه. میکده:
عقل اگر در میانه کشته شود
دیت از باده خانه بستانیم.
خاقانی (از آنندراج).
ما هم بباده همدم خاقانییم و بس
کو راه باده خانه که جویای باده ایم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ نَ / نِ)
خانه. منزل. مسکن. مقر. آلونک
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ نَ / نِ نَ / نِ)
خانه ای که در آن گنجینه نگهدارند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خان خانی
تصویر خان خانی
حکومتی که در هر گوشه آن خان یا امیری حکمفرما باشد ملوک الطوایفی
فرهنگ لغت هوشیار
خایه کش خانه جایی که در آن دام رابی خایه گردانند جایی که گاو و شتر و امثال آن را در آن اخته کنند، اصطبل طویله اسبان و دیگر چارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آینه خانه
تصویر آینه خانه
اطاقی که آنرا آیینه کاری کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
خانه ای باشد که رخوت پوشیدنی و غیر پوشیدنی دوخته و نادوخته در آن نهند رخت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسته خانه
تصویر خسته خانه
جایی که ناتوانان را در آن نگاهداری می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه گانه
تصویر دانه گانه
اسباب و متاع دنیوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خان خانی
تصویر خان خانی
حکومتی با دولت مرکزی ضعیف، که هر بخش از کشور برای خود امیری داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانه دانه
تصویر دانه دانه
یکایک، یکی یکی، هر یک پس از دیگری
دانه دانه کردن: کنایه از پراکنده کردن
فرهنگ فارسی معین
شوهرنکرده، عزب، ترشیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی اجازه، خودسرانه
فرهنگ گویش مازندرانی